این روزها دلم هوای اشک دارد و چشمانم بی وقفه ِِازدلم بهانه ی باریدن میگیرد..
و از تمام ناتمام من عشق طلب میکند….
اما کدام عشق؟
نمیدانم در من چه شده که اینگونه بی تابم.
هرچه بیشتر به پایان طرح ولایت نزدیک می شوم
گویا عطشم بیش از پیش میشود و تشنگی را بر وجود محتاجم نقاشی می کشد.
گویی کنار مزارش ایستاده مرا تماشا میکند …
حتی در لابلای انبوه درختان محوطه و آواز صبح گاه و شام گاه پرندگان ،
و در تمام عشق بازی های هروزه ام در کنار امام رئوفم رضا..
به دنبال این عطش مستانه وار کشانده میشوم
به سوی آبی که همین نزدیکیست.
و چه زیباست این حس مستانگی و عطش من
و چه دلنواز است اشک ها و بی قراری های بی دلیل و گاه و بی گاه من…
و هرچه پیش می روم با چشم سر که نه با چشم دل تو را می جویم.
حتم دارم که همین جایی تو در تمام بهانه ها و بی قراری ها و جوانیم هستی،
در لحظه لحظه ی عطش من… وبه مانند کودکی جرعه جرعه مرا آب می نوشانی?
❤️تا مبادا آسیبی به من رسد… و من مثال کودکی تمام تو را یکجا می طلبم
و بهانه میگیرم.. و تو نیز همچنان….
مرا صبر می آموزی و صبوری و حکیم
مهربانم من به دنبال توام در حالی که تو تمام منی
و چه تلاقی زیبایی داریم باهم.
من و تو….. ❤️❤️???
مرضیه مقیمی
#فراگیران ۱۴۰۲ بازه اول