نامه‌ای به امام رضا

? سلام بر بهترین و مهربون‌ترین بابای دنیا ..بابا رضا دختر کوچولوی شما که از کوچیکی عاشقتون بوده و براتون‌ تو دفتر نقاشیش هی عکس حرم می‌کشیده الان بزرگ‌ شده راستش اولین باری که شنیدم طرح ولایت تو مشهد برگزار می‌شه از ته دلم فریاد زدم واسه اینکه چهل روز می‌رم تو شهری که امام…

در هوای حرمت…

در هوای حرمت تاب و توانم بریده می‌شود، خیره به پرچم کبود بین‌الحرمین آرام و قرار را از این دل رمیده می‌گیرد، آمده‌ام به درگاهت برات کربلا بگیرم، چه بخوانی چه برانی دست از سر برندارم، در سرای اهل بیت (ع)، گدای کوی ارباب شدن ناامیدی راه ندارد. میترا یزدانی   #فراگیران ۱۴۰۲ بازه اول

چله‌نشین حقیقت

? قیام می‌کنم در وادی معرفت، چله‌نشین حقیقت و صداقت، پیش می‌روم با سرعت کهکشان، از خود بیخود می‌شوم، پرورش می‌دهم اخلاقیات را، منش و انسانیت را در راه حق، چه زیبا کلامی را آموختم و خود را از قفس تن به وسیله مصباح ولایت رهانیدم و خود را به نزدیکترین جای ممکن وجودیتم رساندم.…

من و تو…

این روزها دلم هوای اشک دارد و چشمانم بی وقفه ِِازدلم بهانه ی باریدن می‌گیرد.. و از تمام ناتمام من عشق طلب می‌کند…. اما کدام عشق؟ نمی‌دانم در من چه شده که اینگونه بی تابم. هرچه بیشتر به پایان طرح ولایت نزدیک می شوم گویا عطشم بیش از پیش می‌شود و تشنگی را بر وجود…

او کیست

از کیلومتر‌ها آن‌طرف‌تر آمده‌ بودم.. تنها به شوقِ اینکه بدانم؛ او کیست؟ و اصلا چرا، باید سر به سَجده بُگذارم در پیشگاهَش؟ دردِ غربت را به جان خریدم! که چهل روز بیایم در محضرِ غریب‌الغربا، و محبوب حقیقی‌ام را بیابم! امّا، مثلِ همیشه دل و عقلم همراه نشدند با هم.. چند روزِ دیگر کاروانِ اربابم،…

نور…

گم شده بود… تاریکی محض… پله به پله تاریکی بیشتر… تقاضای کمک کردم. ناگهان کور سوی نوری دیدم… دستم را گرفت مرا وارد نور کرد… نور ِ مهمانی ۴۰ روزه .. از جنس دانایی و بندگی حال آرامم، گویی مرا در آغوش گرفته … فاطمه معاون #فراگیران ۱۴۰۲ بازه اول

بی‌نهایت مطلق

♡زورق شکسته‌ی دلم منتظر جرقه ای از سمت باران بود☆ تا مرا به سوی بی‌نهایت مطلق رهسپار کند☆ ? ناگهان جرعه‌ای از نور رضوی متجلی شد و من سراپا تقصیر را دعوت به این طرح ولایی کرد، اشکم سرازیر از رحمت الهی‌ست که مهربانی امام رئوفم شامل من نیز شد که 40 روز در جوارش…

در میان دست‌های خدا

به نام خداوند هستی بخش ? نمی‌دانم کدامین دعای خیر پدر و مادرم باعث شد که من به اینجا کشانده شوم. نمی‌دانم کدام کارم باعث شده بود که خداوند شخصا من را به چنین کلاس درس و به چنین ضیافتی دعوت کند. در این مکان احساس غربت نمی‌کردم ، با این که ده سال است…